ای کاش...

شعرهای عاشقانه

MARJAN

 همیشه کلاه کاپشنشو رو سرش میندازه و کیفش پشتشه و دستاشم تو جیبش و سرشم پایینه راه میره...پسر خوبیه ها...عقلو درکش خییلیی بالایه....بلوغش از منو هم سنام به نظر میاد زودتر انجام شده....از رفاقت خییلییی حالیش میشه....تمام زنگ تفریح ها رو باهاشم...با مرامم هست....ولی یه مشکل اساسی داره...گاهی وقتا یه نظریه هایی میده که به عقل جور در نمیاد....گاهی وقتا به جا این که به رفقاش امید بده بهشون میگه نمیتونید...نمونش خود من...که همش تو سرم میزنه و میگه تو اخرشم نمیتونی کج کار بشی...هر وقت رفتی اونجا من بت سلام میدم...منم بش میگم وقتی رفتم اونجا اصن برات بلیط مجانی میفرستم بیای و تماشا کنی نمیخواد از اینجا بم سلام بدی....یا گاهی وقتا بم میگه کاری خاک تو سرت ببین همه میخوان دکتر بشن اون وخ تو میخوای بری کشتی کج کار بشی...اونجا زنده نمیذارنت....خسته شدم از این همه بار منفی....

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:16توسط مرجان جون | |